خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: نام حضرت عباس(ع) با رشادت و شجاعت و ایثار پیوند خورده است؛ آنجا که شاعران مختلف آئینی ما هم درباره طلوع آن تندیس غیرت و مردانگی، شعرها سروده و عرض ادب ها کرده اند.
حسن لطفی یکی از همین شاعران است که درباره این عید نورانی چنین سروده است:
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
کشید قامت او را؛ قیامتی برخاست
برای غارت دلها سپاه مژگان ساخت
ز اوج شانه او آسمان به خاک افتاد
برای هر سر زلفش دلی پریشان ساخت
میان طاق دو ابروی او گره انداخت
از آن دو تیغ گره خورده باد و طوفان ساخت
خدا برای حماسه دلاوری آورد
برای شیر خدا، شیر دیگری آورد
نسیمی از تو وزید و زمین شکوفا شد
بهشت در به در کوچه های دنیا شد
برای این که به پای تو بال و پر بزنند
در ازدحام ملائک دوباره دعوا شد
همان شبی که رسیدی مدینه یادش هست
نگاه کردی و عالم پُر از مسیحا شد
نگاه کن که تمام دلم طلا گردد
که گر اشاره کنی خاک کیمیا گردد
شکوه چشم تو هوش از سر گلها برد
زلالیِ آمدنت، آبروی دریا برد
بهانه ی تو به صحرا کشید مجنون را
کشید عکس تو و دودمان لیلا برد
شمایلی ز تو یوسف شبی به خوابش دید
حدیث روی تو گفت و دل از زلیخا برد
قسم به چشمان مست آهوها
که گَردِ راه تو صبر از تمام صحرا برد
شکافت سینه امواج سهمگین را باز
کسی که نام تو را در کنار دریا برد
قسم به مَشک، قسم به دلت که بی همتاست
خوشا به حال تو آقا که مادرت زهراست
او درباره این مناسبت فرخنده، اشعار دیگری هم دارد که تنها به بیان ابیاتی از دیگر شعر او بسنده می کنیم؛ آنجا که اشاره ای هم به بیت بسیار مشهور غزل حضرت حافظ شده است:
جمعمان جمع که تا نقش خیالی بزنیم
کوچه باغی برویم و پر و بالی بزنیم
پای حافظ مِی ای از شعر زلالی بزنیم
جمعمان جمع بیایید که فالی بزنیم
«شاهِ شمشاد قدان، خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان»
بگذارید از این فاصله بویی بکشیم
درِ خُم را بگشاییم و سبویی بکشیم
از دلِ ما چه به جا مانده؟ که غارت کرده
پسر سوم زهراست قیامت کرده
ماه و خورشید، دو حیران و دو سرگردانند
سالها دل سر این طایفه می گردانند
بال در بال فرشته غزلی می خوانند
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
آمده تا ز علی تیغ دو دَم را گیرد
قد برافرازد و بر دوش، عَلَم را گیرد
جمع مِهر و غضب و جذبه و زیبایی را
در تو دیدیم مسیحایی و موسایی را
محشری کن که ببینند دل آرایی را
بُرده ای ارث از این سلسله آقایی را
حق بده مات شود چشم، تماشا داری
«هرچه خوبان همه دارند تو یکجا داری»
و اکنون نوبت به ابیاتی از شعر ایمان کریمی می رسد تا حال و هوای لحظات طلوع خجسته آن اسوه غیرت و شوکت، روایت شود:
جبریل آمده خبر داده
به همه مژده ی سحر داده
خبر از فیض مستمر داده
نغمه ای عاشقانه سر داده
که خدا رزق بیشتر داده
نخل امُّ البنین ثمر داده
نسل عشق است و پا به پای ادب
مادرش می شود خدای ادب
روشنی بخش کوچه های ادب
پسر کعبه، ناخدای ادب
ماه شبهای عشق آمده است
پاسدار دمشق آمده است
هر کسی بوسه از لبش می چید
در نگاهش حسین را می دید
بغل "شاه لا فتی" که رسید
دست و بازوش را علی بوسید
مادرش گفت او فدای حسین
پسرم نذر بچه های حسین
عبد صالح شد و خدایی شد
بس که مشغول دلربایی شد
روی خورشید از او طلایی شد
سبک جنگش که مجتبایی شد
با حسن گشت و عاقبت یل شد
کسب بازار عشق مختل شد
این هم بخشی از شعر داود رحیمی در موضوع عید چهارم شعبان:
حیدر امشب دوباره بابا شد
طفلی آمد و زود آقا شد
مادری با ادب پسر آورد
خوش به حال دل گداها شد
از همان بچگی مؤدب بود
نوکر بچه های زهرا شد
تا دم آخرش حسینی ماند
تا قیامت به هر دلی جا شد
"یا حسین"، اولین کلامش بود
بی زبان حرف زد؛ مسیحا شد
دل ربود از تمام دریاها
بی عصا زد به آب، موسی شد
آب ها کیف می کنند از این
پسری که رسید و سقّا شد
قمر آمد به پیش پاهایش
کلِّ هفت آسمان ز جا پا شد
تا ببوسد جمال رویش را
فلکِ قد کشیده هم تا شد
زُهره و مُشتری خریدارش
خنده هایش عسل، مربّا شد
تا نخندیده بود ابوفاضل
خنده زیبا نبود، حالا شد
خنده کرد و حسین هم خندید
بَه که این صحنه ها، چه زیبا شد
و اما شاعر پیشکسوت شعر آئینی، غلامرضا سازگار، با تخلص "میثم" هم درباره این مناسبت مبارک، چندین شعر دارد که با مرور یکی از آنها، این عرض ادب شاعرانه را به پایان می آوریم؛ شعری که البته مانند بسیاری از اشعار این شاعر بااخلاص، حال و هوای کربلایی دارد:
ای نخل ادب، ثمر مبارک
وی بحر شرف گُهر مبارک
ای شمس ولا قمر مبارک
ای طور علی شجر مبارک
ای عشق و وفا پدر مبارک
ای شیر خدا پسر مبارک
میلاد حسینِ دیگر آمد
الحق که دوباره حیدر آمد
این کیست؟ برادر حسین است
این شیر دلاور حسین است
این پاره ی پیکر حسین است
این ساقی ساغر حسین است
این روح مطهر حسین است
فرمانده ی لشکر حسین است
این ماه امیرمؤمنین است
این صورتِ صورت آفرین است
حیدر گُل و این پسر گلاب است
مه بر سرِ دستِ آفتاب است
از نور به صورتش نقاب است
سر تا به قدم ابوتراب است
سردار رشید انقلاب است
در دست پدر به پیچ و تاب است
اشکش همه جاری از دو عین است
چشمش همه حال، بر حسین است
شیرین لب و شور آفریده
از دیده و دست، دل بریده
مرغ دلش از قفس پریده
آوای حسین را شنیده
خون در دل و اشک در دو دیده
پیراهن صبر را دریده
آهنگ وصال یار دارد
با خون خدا قرار دارد
آغوش علی بُوَد مقامش
از حضرت فاطمه سلامش
ما سائل و او کَرَم، مرامش
او ساقی و چشم ماست، جامش
عشق و ادب و وفاست نامش
بگرفت چو در بغل امامش
دیدند دو مِهر منجلی را
رخسار محمد و علی را
عباس همان عزیز زهراست
عطشان لب او همیشه دریاست
او ماه ستارگان صحراست
فرمانده و پاسدار و سقاست
دور از شهدا اگر چه تنهاست
تا حشر، چراغ انجمنهاست
دل، مُشت گِلی ز کربلایش
جان، زائر گنبد طلایش
دریا چو کَفَ اش کَرَم ندارد
بی او که حرم، حَرم ندارد
اسلام به کف عَلَم ندارد
تا هست، حسین غم ندارد
در بین سپاه، کَم ندارد
باک از عرب و عجم ندارد
او شیر خدای را بود شیر
فرزند کرامت است و شمشیر
ای حیدر حیدر ولایت
ای صاحب سنگر ولایت
ای حامی و یاور ولایت
سرلشکر بی سر ولایت
فرزند و برادر ولایت
عباسِ دو مادر ولایت
تو چار امام را مُعینی
از روز نخست یار دینی
ماه شهدا به نی سر توست
قرآن حسین پیکر توست
باب همه انبیاء درِ توست
آغوش حسین سنگر توست
دریا نگهش به ساغر توست
خون گلوی تو کوثر توست
سردار سپاه دین به هر عصر
تنها رجز تو سوره ی نصر
ای بحر ز آتش تو بی تاب
ای آب هم از خجالتت آب
سر تا قدمت حقیقت ناب
ابروی تو عشق راست، محراب
ما بنده ی کوچک و تو ارباب
دریا گوید؛ مرا تو دریاب
من آبم و تشنه ی تو هستم
سقّای حرم! بگیر دستم
ما و کَرَم تو یا ابوالفضل
طوف حرم تو یا ابوالفضل
خاک قدم تو یا ابوالفضل
دریای غم تو یا ابوالفضل
مرهون دم تو یا ابوالفضل
زیر عَلَم تو یا ابوالفضل
ای عالم و آدمت سپاهی
بر "میثم" خویش هم نگاهی
نظر شما